شرح زندگی مولوی
جلال الدین محمد مولوی در حدود ۷۰۰ سال قبل در بلخ که امروزه جزء افغانستان به حساب می آید چشم به دنیا گشود پدرش و اجدادش همه در خراسان زیسته بودند و سلطان العلما لقبی بود که بزرگان شهر به پدر او داده بودند مردی فاضل بوده و سلطان وقت محمد خوارزمشاه که میدید او را همه شهر بزرگ می شمارند از موقعیت خویش بیمناک گردید و سلطان ولد را (پدر مولوی) به قونیه تبعید کرد.
در همان عنوان جوانی بود که گذار پدر و پسر به نیشابور افتاد و عطار که آنزمان شهره شهر بود و شاعری سخنور و مشهور در چهره مولوی نشانی از عظمت روح مشاهده کرد و رو به سلطان ولد نموده و گفت باشد که این طفل تو که چنین سیمای درخشنده ای دارد روزی در همه دنیا بزرگترین شاعر و نامورترین گردد و دگرگونی عظیمی پدید آورد در روایتی مولوی ۶ ساله و در روایتی ۱۳ ساله بود که به پدرش چنین بشارتی دادند آنها چون حمله تاتار به بلخ بود و در قونیه ساکن شدند و بارها مولوی یاد وطن خود را در اشعارش بیان کرد.
رشته تحصیلی مولوی علوم فقه بود که استاد و محقق ترمذی او را تعلیم اصول فقه داد و سپس با محی الدین عربی تکمیل علوم فقهی را نمود و چون محقق ترمذی فوت کرد برای ۵ سال مدرس حوزه های علمیه گردید و ۴۰۰ شاگرد در مکتب داشت، آنگونه که در کتب تاریخی نوشتند روزی مولانا در مدرسه با کتابهایش مشغول تدریس بود که درویشی ژولیده وارد میشود و در کنار شاگردان می نشیند از محمد بلخی پرسید این کتابها چیست و او جواب میدد اینها زبان قیل و قال است و پیرمرد که همان شمس تبریزی و مردی بی سواد است کتابها را در حوض خانه می افکند و مولانا برافروخته از او می پرسد که چرا چنین کرده ای اینها یادگار پدرم سلطان العما بوده و شمس دست در حوض نموده و آنها را بدون اینکه آسیبی دیده باشد بیرون می کشد و می گوید :
بشوی دفتر اگر همرنگ مایی که علم عشق در دفتر نگنجد
و پس از آن مولوی دچار حالات گوناگونی میشود که تا ۲۳سال دیگر سراغ مکتب فقه نمی رود و به سالک شوریده ای بدل میگردد که به واقع نظیر ندارد و بزم سماء را برپا میکند و مریدان فراوانی در گرد او هر شب جمع میشوند آنچه که به زبان می آورد و با رقص سماع توام میکند رامریدان مینگارد که ۶ دفتر میشود هر دفتر ۴۰۰۰ بیت را شامل است و مجموعاً ۲۴۰۰۰ بیت مثنوی را در این سالها می سراید که همگی در حالت خلسه بیان میگردد و همینطور دیوان غزلیات شمس را با ابیات بسیار فراوان تنظیم میکند و کتاب فیه ما فیه را نیز درطی ۲۳ سال می نگارد.
و به راستی هیچ کس تا به امروز نمیداند چه در ذهن و وجود او پدید آمد که گفت :
سجاده نشین باوقاری بودم بازیچه کوی کودکانم کردی
این مشهور شهر که سالها فقه تحصیل و تدریس کرده بود به یکباره دچار تحولی شگرف شد و به مولانا سلطان قلم و شعر مبدل شدن که هرگز جهان نظیرش را نداشته و در هیچ سرزمینی مشابه او یافت نشده .
مولوی یکی از مفاخر بزرگ عالم انسانیت است که درسهای اخلاقی فراون از مضامین اشعارش نهفته است و پس از ۶۹ سال جان به جان آفرین تسلیم کرد و روحش به آسمان پرواز نمود و می گوید:
ای برادر تو هم اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای